دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۰۳

اسارت

با یادداشت های روزانه من همراه باشید

اسارت

سردرگمی و تردید و افکار مانند غول هایی عظیم الجثه من را به بند کشیده اند.دست و پا می زنم ،فریاد می کشم،ناسزا می گویم؛اما شرایط تغییر نمی کند.از دست و پا زدن،از خودم،از باتلاقی که در آن گرفتارم متنفرم.کاش خدا منجی من شود.کاش می توانستم دست خود را به سوی او دراز کنم؛اما غل و زنجیر ها به دور من پیجیده شده اند و دستانم را گرفتار کرده اند.آنقدر فریاد زدم که دیگر صدایی برایم نمانده تا درخواست کمک کنم.
من نا امیدم.نا امید از خودم که چرا گول خوردم.چرا گول آن سه غول وحشتانک را خوردم. چرا با آن ها همراهی کردم و چرا از آن ها غافل شدم.غفلت بی جای من موجب اسارت من شد.
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.